ماریکا که پیش از شوهرش بود، تصمیم گرفت با دختر و شوهرش زندگی کند. دختر و شوهرش با خوشحالی ماریکا را پذیرفتند و زندگی سه عضو خانواده آغاز شد. ماریکا که نمی توانست دیر وقت شب به خواب رود، متوجه صدایی شد که از اتاق خواب دخترش نشت می کرد. اگر شما د زیرچشمی نگاه کردن، دختر خود و شوهرش در حال اجرا هستند. من به اتاقم برگشتم، فکر کردم که ما در شرایط خوبی قرار داریم. و چند روز بعد فعالیت های دختر و شوهرش به طور معمول آغاز شد. ماریکا مخفیانه دوباره زیرچشمی نگاه کرد و در حالی که فعالیت های دختر و شوهرش را تماشا می کرد، در حال خودزفتگی بود. روز بعد دخترش به سفر رفت و ماریکا به داخل پوزخند زد اما وانمود کرد که آرام است. و روز سفر دخترم وقتی که من در مورد وضعیت دامادم پرسیدم، من به تنهایی با چرند برخورد می کردم. ماریکا وانمود می کند که تصادفی است و وارد اتاق دامادش می شود. من به داماد خجالتی من گفت که آن را خوب بود ، و لبخند زد به آرامی به او کمک کند...