[با آنوکو که در ذهن پای بزرگ است ... - به هیچ وجه شانس سکس ظهور! آخرین قطار فرار کرد و من به اتاق یک همکار زن دعوت شد...! یک روز، من اشتباه در محل کار ساخته شده و افسرده بود، بنابراین من برای یک نوشیدنی دعوت شد. - جلوی من که به اتاق دختران رویایی رسید، او در لباس اتاق بدون سینه بند rumbled! - وقتی که من از شجاعت به مالش سینه من و گفت: "این پرچم است که من می توانم،" من گفتم، "من می خواهم به نیزه که" و در حالت تیزر بود! - من تا صبح با یک پیستون فراری که با شتاب قرار داده شد نیزه!