من زن و فرزندم را در حومه شهر رها کردم و تنها در حال انجام وظیفه هستم. درست زمانی که من به این شیوه زندگی عادت می کردم، یک زن جوان در کنار خانه نقل مکان کرد. او یک معلم مهد کودک فعال بود ... فاصله بین ما با مشورت با پسرم که دور زندگی می کند کوتاه شد. با اینکه می دانستم خوب نیست، شروع کردم به فکر کردن به او به عنوان یک زن. همانطور که اگر متوجه است که، او به من دعوت در حالی که گفت: "من به همسرم حسادت می کنم که چنین فرد مهربان شوهر من است ..."