تصمیم گرفتم برای اولین بار در مدت زمان طولانی با استفاده از تعطیلات دانشگاهی ام به خانه پدر و مادرم برگردم. زندگی در حومه شهر مانند یک دروغ است، زمان به آرامی جریان دارد، و من وقت آزاد زیادی دارم. "من فکر می کنم آن زمان برای رفتن به خانه..."، در حالی که در حال پیاده روی، من نینا، که در گذشته به من بدهکار شده بود ملاقات کرد. وقتی که من با مادری نینا و اندام لوله کش ، که من متوجه زمانی که من یک کودک بود هیجان زده شد ، او به من نزدیک شد! از آن روز به بعد، من شروع به فشرده شدن کردم تا اینکه جی پو احمق شد.