او ۱۰ سال پیش از شوهرش طلاق گرفت و با دست های خودش تاتسویا را بزرگ کرده است. تاتسویا نیز کار پیدا کرد، و در ماه اپریل، او تصمیم گرفت که به تنهایی زندگی کند. یک روز، تاتسویا می خواهد در یک سفر فارغ التحصیلی به چشمه آب گرم برود. من دعوت شدم که به یک سفر چشمه آب گرم بروم فقط برای ما دو نفر. قلب ایمیکو در اعتراف ناگهانی پسرش می لرزد: «ممنون مادر، من همیشه دوستت داشتم...» بعد از این سفر، من نمی توانستم تحمل کنم که جداگانه زندگی کنم. جریان هوای شیرین، و پدر و مادر واقعی و کودکان باز کردن درب ممنوعه ...