پدرش دوباره ازدواج کرد و مادر جدیدش تنها چهار سال از حاجیمه فاصله داشت. حاجیمه همیشه برای زندگی جدیدش با مادر شوهر جوانش ساکی، سینه های بزرگ زیبا و هنوز هم بدن جوانش شهوت انگیز بود. حاجیمه که در مکتب دواخانه این دانشگاه شرکت می کند، ● به دست آمده را مخلوط می کند و مخفیانه آن را به عنوان مقوی مقوی می بیند. پس از چند روز، تغییر در بدن ساکی ظاهر شد ... من در حال مرگ به می خواهم بدن مادر زن جوان من ... -من ساکی رو خوردم، که هر روز تبدیل به یه زن مبتلا به آرفرودیسیاک میشد.