آسامی هر روز زندگی زناشویی صافی را می صرف می کرد. یک روز، کشف شد که شوهرش اشتباه کرده بود که باعث آسیب زیادی در شرکت شده است. در مقابل آسامی که نگران این است که چه باید کرد، رئیس شوهرش، نکازاوا، ظاهر می شود و وعده می دهد که شوهرش را به شرط آزادی جسد آسامی نجات می دهد. آسامی با اتکراه از این کار پیروی کرد، اما او در تکنولوژی و چنگال مدیر نکازاوا غرق شد و به تدریج متوجه شد که بدنش شروع به جستجوی نکازاوا می کند. باید برای شوهرم بوده است... سرانجام...