اوجی آقای/ خانم ابیهارا توسط نانا در پارک مورد تحسین قرار گرفته است. من نگران ظاهری بودم که در حال مرگ بودم. این دو دوست خوب می شوند و بعد از مکتب در خانه ابیهارا وقت می گذراندند. ابیهارا که بیکار بود، برای ادامه چنین رابطه ای پول قرض گرفت و نانا را سرگرم کرد. - یک روز، جمع آوری بدهی به ابیهارا می آید برای جمع آوری و نانا پیشنهاد آن را با بدن خود را بازپرداخت!