جون، یک زن متاهل که زندگی زناشویی عادی دارد، احساس کرد که فاصله بین شوهرش و شوهرش روز به روز دورتر می شود. در زندگی شب، بازی اتش بازی ناپدید می شود ... کلماتی که دوستت دارم از بین رفته و نه تنها رابطه جنسی اما حتی بوسه رفته اند. یک روز، شوهرم همصنفی خود یوسوکه را برای غذا به خانه اش دعوت کرد. جون گذشته ای داشت که وقتی دانشجو بود به یوسوکه اعتراف شد. با پیشرفت نوشیدن، لحظه ای که شوهرم به توالت رفت، لب های من به طور ناگهانی دور گرفته شد ... من توسط حس بی حس کننده از بی اخلاقی زده شد ...