من ازدواج کردم و از پدر و مادر همسرم مراقبت کردم مادر شوهرم، میکاکو، با من مهربان است. من آشپز خوبی بودم و هر روز از زندگی لذت می بردم. با این حال ، همسرم آن را دوست نداشت ، و رابطه شروع به تیره و تار. من امروز از آشپزی مادر شوهرم ستایش کردم و از او تشکر کردم، اما همسرم یک خشم انداخت و به اتاقش رفت. من کوشش کردم که همسرم را در حالت خوب بگیرم، اما نتوانستم از شر آن خلاص شود، و من در ذهنم بودم. در شب، زمانی که من در اتاق نشیمن به تنهایی افسرده بود، مادر زن من ظاهر شد و از من پرسید چه اشتباه بود ...