انکا که پدر و مادرش را در سن جوانی از دست داده است، توسط کاکای خود که یک اینت را اداره می کند، به خانه برده شده است. او در اینجا با عموی خاموش اما مهربان خود کمک کرد، و در حال حاضر او یک زندگی متوسط مانند یک پدر و مادر واقعی و کودک زندگی می کردند. یک روز، از روی کنجکاوی، آنکا پا به یک آبجوسازی که قبلاً هرگز وارد آن نشده بود، کرد. بسیاری از کالاهای اس ام زنا که نمی تواند باور وجود دارد. عمویی که پشت یک اضطراب حیرت زده نزدیک می شود. در حالی که گفت : "آیا شما متوجه..." ، عموی من شروع به او را به بستن...