"چیکان!" او نمی توانست یک کلمه بگوید، و میاکو فقط می توانست آن را تحمل کند. وقتی که من متوجه شدم که من توسط ●کثافت هدف قرار گرفت ، بدن من با ترس سفت. نگه دارید تا ایستگاه بعدی و فرار زمانی که درب باز می شود. میاکو تصمیم می گیرد که این کار را انجام دهد، اما انگار خواندن چنین احساساتی، دست شیطان از فضول ● حتی خشن تر است، و او بدون هیچگونه حفاظتی به یک مکان حساس حمله می کند. درست قبل از رسیدن به ایستگاه، میاکو مرکب بود ... بالاخره به توالت عمومی فرار کردم. خشم، ترس، احساس تحقیر. مردی با لبخند به میاکو نزدیک شد که قادر به مرتب کردن احساسات مختلف خود نبود و به جای خود افتاد. ● از قبل بود تعقیب من.