تسوکیها که در هاکن زندگی می کند، مدت زیادی است که مخفیانه عاشق کاکای پدری اش است. کاکایم که در شهر زندگی می کند، مصروف کار است و مدت زیادی است که به زادگاهش برنگشته است، اما حتی در حالی که نمی توانستم او را ببینم، هنوز به او فکر می کردم. یک روز، وقتی نمی توانستم چنین عشق ضعیفی را سرکوب کنم، به پدر و مادرم گفتم که اجرای زنده موسیقی مورد علاقه ام در منطقه ای که کاکایم زندگی می کرد برگزار می شود و به پدر و مادرم گفتم که در خانه عمویم آقای/خانم می ماندم چون نمی توانستم هزینه های اقامت را بخرم، و پیش کاکایم که در شهر زندگی می کند، آمدم.