خانواده تاکاهاشی تصمیم گرفتند که وقتی ازدواج کردند به یک آپارتمان جدید نقل مکان کنند. - او یک شخص بود، اما وقتی او استقبال حرکت، او می تواند از سر خود را لبخند جادوگری که همسایه اش، زمستان، بر روی او قرار داده است. - و یک روز، وقتی که من قبل از کار به زباله دان رفتم، من با میدوینتر تنها بودم! تاکاهاشی که احساسات پنهان شده در پشت سینه اش را دید، حتی در حالی که جاروب می شد، به واژن شلیک کرد. سپس، روز و شب، در همه جا، روز از شات واژن فشرده غرق شدن در وسوسه از اواسط زمستان آغاز شد.