دخترم و شوهرش برای وزش به خانه والدینش برگشتند. دامادی که به مادر شوهرش مایکو در انجام کار خانه به نمایندگی از همسرش کمک می کند. من انگشتم را به دلیل کارهای ناآشنای خانگی زخمی کردم. مایکو به طور بازتابی انگشت دامادش را برای جلوگیری از خونریزی نگه می دارد. - مایکو به دامادش نگاه می کند که از این کار متعجب شده و به خودش تغییر می کند. آن شب، دامادم که نمی توانست بخوابد، به انگشتان چسبیده اش در آشپزخانه نگاه می کرد. یک مایکو با لباس آرام به آنجا آمد. -دامادي که وقتي مايکو رو ديد به طور غير منتظره يه نعوغ گرفت مایکو خوشحال است که او خودش هیجان زده بود و صورت خود را در چنگال دامادش دفن می کند.