در یک شب سرد زمستانی، می، یک دختر فقیر، در حالی که گرسنه است، بازی می فروشد. اما هیچ کس آن را نمی خرید. اگر شما بازی های خود را به فروش نمی, پدر شما شما را ضرب و شتم ... اون ترسيد در آن زمان، یک مرد عجیب ظاهر شد و برای من یک روتور خرید و به من غذا داد. مرد مهربان پرسید: «پس می توانید به من بگویید که چگونه از آن استفاده کنم؟» می شلوار خود را در می گیرد و نشان می دهد که چگونه خودش از روتور استفاده کند.