من پدرم را در جوانی از دست دادم و مادرم مرا تنها بزرگ کرد. با این حال، یک روز، وقتی به خانه آمدم، یک جفت کفش متعلق به مردی را دیدم که در دروازه نمی شناختم. مادرم با مردی که نمی شناسد دوباره ازدواج می کند که باید یک برکت و رحمت می بود، اما در آن لحظه احساس حسادت می کردم. مادرم همسر کسی می شود < زن> لبخند ملایم و سینه های گرم که مرا در آغوش می گیرد توسط مردان دیگر گرفته شده است. وقتی که من در مورد آن فکر می کنم، دلیل من به نحوی شکسته است. * محتویات ضبط بسته به روش توزیع ممکن است متفاوت باشد.