من و کارن از طریق معرفی یکی از دوستان ملاقات کرد و برای عشق ازدواج کرد. من شغل خود را به قصد خوشحال کردن همسرم تغییر دادم، اما هر روز تلاش می کنم زیرا روابطم خوب پیش نمی رود. - یک روز، من نمی توانستم در برابر رئیس فشار بالا من و آن را به خانه من بزرگ و موعظه جهنم. من نمی توانستم از رئیسم عصبانی باشم که به طور اتفاقی به همسرم دست زد. - همسری که به اتاق خواب برده می شود و وانمود می کند که خوب است و می گوید "مشکلی نیست" وقتی می گوید: "من داستانی دارم که به همسرم بگویم." من حتی نمی خواهم در مورد آنچه شما انجام می دهند فکر می کنم، من متاسفم کارن، لطفا به سرعت به پایان برسد ... زود....