- من توسط یک دختر از همان شرکت اعتراف شد و در نهایت به حال یک دوست دختر! ... (گریه). از آنجا، رئیس من، نگرش کارن، ناگهان تغییر کرد! "صبر کن، من یه دوست دختر دارم" - چنین گریه ای بیهوده بود و به جب من! من جوانتر هستم، اما رئیس هستم، بنابراین نمی توانم با آن مخالف باشم. من قرار بود برای اولین بار آینده خوشی با دوست دخترم داشته باشم، چنین و چنین چیزی. گناه نسبت به او به تدریج به خوشحالی تبدیل شده است، و در حال حاضر من هیجان زده هستم حتی اگر من درست در کنار او مورد تجاوز قرار گرفته است. من می توانم نتوانم با او نشات گرفتن دیگر...