بعد از اینکه اون مرد رو شناختم زندگی من کاملا تغییر کرد انتقال شوهرم زندگی من را در حومه شهر آغاز کرد. هر روز خسته کننده و تحریک کننده است. یک روز، یک مرد محلی که در محله زندگی می کند آمد به من خوش آمد می گوید. من یک نگاه نا امید فرستادم و مرد را با هدف غیبت شوهرم فرياد زدم. - من چند بار دیوانه با عرق مردانه و لگن جانور. و اگر وقت آزاد دارید