وقتی شوهرش فوت کرد، چیساتو توسط دختر نگرانش متقاعد شد که با دختر و شوهرش زندگی کند. بعد از کار شب، دختر و دامادم نگران مشکلات مالی خانواده، معاشات و شغل های نیمه وقت بودند. و زندگي شبانه از بين رفته بود یک روز، داماد با مادر دامادش، چیساتو تنها بود. او به طور غیر داوطلبانه ضعف خود را نشان می دهد و توسط چیساتو آسوده می شود. داماد که به آرامی در آغوش گرفته شده بود، هیجان زده می شود و شروع به مالیده شدن سینه چی ساتو می کند. در حالی که گفت : نه ، Chisato احساس می کند...