پدر زنم فوت کرد و من تصمیم گرفتم در خانه پدر و مادر همسرم زندگی کنم. با این حال ، من می توانم در مورد همسرم هیجان زده نمی شود چرا که من با مادر زن من زندگی می کردند ، که بیش از حد زیبا بود. همسرم امروز از من دعوت کرد که شب ها بمانم، اما من قبول نکردم. مادر شوهرم مثل همیشه تمیز میکرد من به چنین مادر شوهری خیره شدم و توهم دستمالی کردن مادر شوهرم و دست گرفتنش را تکرار کردم. یک روز، همسرم بیرون رفت و من تنها بودم. مادر شوهرم چرت می زد و بی دفاع بود. من می توانم آن را تحمل نمی کند و مراقبت از بدن مادر زن من در حالی که من خواب ...