همسرم فوت کرد و من با پسرم و همسرش برای چند سال زندگی می کردند. اخیراً، من نمی توانستم کمک کنم اما نگران داماد پسرم بودم، و صبر من نزدیک به حد بود. - و یک روز، وقتی پسرم بیرون رفت و با دامادم تنها بود، پدر زنم نمی توانست داماد بی دفاع را مثل همیشه تحمل کند، و من جسد دامادم را لنس زدم. - او یک پدر زن راضی بود، اما او متوجه اشتباه او ساخته شده و سعی در ترک اتاق، اما او با کلماتی که از داماد خود را بیرون آمد شگفت زده شد ...