خواهرم به یک سفر کاری می رفت، بنابراین از من خواسته شد که برای چند روز از او مراقبت کنم. خواهرزاده من، که من برای اولین بار در چند سال ملاقات کرد، سینه رشد کرده بود و بلوز یکنواخت خود را در یک نان کشیده شده بود. من سعی کردم به آرام ذهن من که طرف دیگر خواهرزاده من بود، اما غریزه مرد غالب و من نعش کردم. - وقتی فهمیدم که این یک دیک بزرگ است، خواهرزاده شیطان کوچک من با خوشحالی آن را با مشاعره خود را خرچنگ! - او با مشاعره تاوت بود و بلافاصله شات ، و او همچنان به بیرون کشیده می شود تا توپ طلا خالی بود!