هوشمندا توسط شوهرش مشورت شد، "من می خواهم به نفع خود بفروشم تا بتوانیم ارث خود را به درستی دریافت کنم" و تصمیم گرفت به صورت نیمه وقت به عنوان خانه دار در خانه پدر زنش کار کند. در خانه پدر زنم، اتاقی بود که من هرگز نباید وارد آن شدم، و من نگران بودم. هوشیکا از روی کنجکاوی وارد اتاق شد و تعدادی از ابزار اسارت را دید: «شاید من بتوانیم ضعف خود را درک کنم.» هوسیکا که در مدت کوتاهی توسط پدر زنش پیدا شده بود، در یک چشم به هم زدن توسط پدر زنش بسته شده بود و می گفت: "من به شما گفتم که وارد نشدید" ...