این واقعیت است که بیش از حد غم انگیز به رسمیت شناختن واقعیت.... هر بار که آنها از جایی به جای دیگر نقل مکان می کردند، رابطه بین اعضای خانواده ترک می زد و تعداد کلمات به تدریج کاهش می پیدا کرد. و این بار من به یک کوه منهدم نقل مکان کردم. او امیدوار است که این فرصتی برای خانواده اش باشد تا به حالت عادی برگردند، اما آرزوی او بی دلیل است و والدینش در همان زمان از حضور او ناپدید شده اند. او نمی دانست که او پدر و مادر ندارد، و تنها چیزی که او باقی مانده بود یک بدهی بزرگ بود. او روز های خود را صرف کار بر روی طبل هر روز. یک دختر 143 سانتی متری به ندرت با یک چوب گوشت ضخیم که سیاه و سفید برای جمع آوری بدهی می درخشد ● حلقه بذر شات واژن خام رانش.