یک روز، ریکو از پسرش خواست که "لباس های شسته شده را بپوشد" و به خرید رفت. پسر پتلون ریکو را میدارد و بوی آنها را میدهد. من فعالیت های زن و شوهر من مخفیانه به شب گذشته زیرچشمی نگاه کردن به یاد داشته باشید. آن شب، پسر در حالی که شلوار مادرش را بو می کشید، خود را نقب زد. من می شنوم پسرم اتاق را ترک می کند. وقتی که من به آرامی به آن نگاه کردم، ریکو در حال خود رسیدگی بود. روز بعد، ریکو در حال تمیز کردن بود. پسرم هیجان زده می شود وقتی که او الاغ ریکو را می بیند و بلوغ را به یاد می آورد. پسر، که دیگر نمی تواند آن را تحمل، حمله ریکو ...