ناتسوکو پس از از دست دادن شوهرش در یک تصادف صدمه دیده است. حالا من با دخترم و شوهرش زندگی می کنم، اما گاهی احساس تنهایی می کنم و خودم را با خودخواهی منحرف می کنم. یک روز، وقتی او به اتاق نشیمن نگاه می کند، دختر و دامادش یکدیگر را دوست دارند، و دید خاطرات شوهرش را به ناتسوکو باز می آورد. آن شب، ناتسوکو در آشپزخانه خودآگاهی میکرد. -اون توسط دامادش پيدا شده که اتفاقا بيدار شده داماد جسد ناتسوکو را لمس کرد و به دنبال لذت ممنوعه بود. اگرچه من می دانم که ناتسوکو خوب نیست، من فکر می کنم که من لازم نیست که احساس تنهایی ...