دوست دختر سابقم ناگهان با من تماس گرفت و گفت: "من می خواهم شما را ملاقات کنم." - تجدید دیدار با او برای اولین بار در مدت زمان طولانی، که با او به دلیل ناپدید شدن طبیعی به هم زد. در دست چپ او، که زیباتر از قبل است، یک حلقه نقره ای وجود دارد ... با گذشت زمان، او یک مرد متاهل شد. با احساسات مخلوط در قلب من ، تصمیم گرفتم به دو روز ، یک شب سفر بهار آب گرم به تنهایی امروز ، به عنوان اگر به بازگرداندن آن روزها. - او در مورد زندگی جنسی خود را با شوهرش شکایت. - او به آرامی او را در آغوش گرفت که گفت که او بی جنسیت شده است زیرا بارداری او به خوبی پیش نمی رود. من اهمیتی نمی دهند اگر آن امر ، من می خواهم همه چیز را فراموش کرده ام امروز و پر کردن ذهن و بدن او. من تنها کسی هستم که می توانم این کار را انجام دهم.