من (دانش آموز دبیرستان) زندگی در توکیو و یک مزاحم بود. برای طراوت، من تعطیلات تابستانی خود را به تنهایی در خانه یکی از بستگانم در حومه شهر سپری می کنم. پسر کاکایم، میهو، که ۱۰ سال از من بزرگتر است، با من شوخی کرد، "چرا فقط نوک نمی زنید؟" و من نمی توانستم سکس را تحمل کنم و هر روز فرار کردم و به پسر کاکایم شلیک واژن کردم.