مادرم می گفت: "برای مادرت مشکلی نیست، اریکا باید خوشحال باشد." مادرم همیشه توسط پدرم کتک می خورد و عذرخواهی می کرد. مادرم من را نجات داد وقتی که من در مورد به فریاد می شود. وقتی مادر گرانبهایم خسته شد و بیمار شد و در بیمارستان بستری شد، پدرم مادرم را مسئول لایحه بیمارستان می کرد و خشم خود را به من هدایت می کرد. اگر او کار کند، شما می توانید بدن خود را بفروشید تا پول به دست آورید." مهم نیست که چقدر ذهن و بدن من توسط مردانی که هر روز با بدن من بازی می کردند، از من می گرفت. رویای من برای رفتن به پرستاری برای مادر بیمار من و برای مادرم،