میو که بت سابق بود، پسرش را به عنوان یک مادر مجرد با دست های خودش بزرگ کرده است. پسرم وارد دانشگاه می شود و به توکیو نقل مکان می کند. یک روز، به طور شانسی، او مادر جوان خود را در یک کتاب عکس قبر که در توکیو دیده بود دید و عاشق او شد. پسرم بعد از یک غیبت طولانی به خانه برگشت. در مقابل من، من هر روز خودرافتگی می کردم