میکاکو که فکر می کرد پس از بزرگ کردن فرزندانش قادر خواهد بود برای زن و شوهرش وقت داشته باشد، احساس تنهایی می کرد. - روزهایی که با شوهرش برخورد نمی شود و تنهایی اش را با خودآگاهی منحرف می کند. یک شب، پسرم گل آلود به خانه آمد و روی زمین افتاد. میکاکو از پسرش مراقبت می کند. پسر صورتش را به سینه های مادرش فشار داد و حتی سینه هایش را بیرون آورد و نوک سینه هایش را مکید. میکاکو تلاش می کند تا آن را متوقف کند، اما پسرش وقتی مادرش را می بیند که آن را احساس می کند و به او حمله می کند، نمد می شود. روز بعد، پسرش می گوید که او مست بود و به یاد داشته باشید، اما میکاکو بی دست و پا بود و نگران در مورد چگونگی برخورد با پسرش ...