ما برای اولین بار در مدت زمان طولانی به خانه پدر و مادر همسرم برگشتیم. پدر و مادر شوهرم با آغوش باز از من استقبال کردند. در جریان این گردهمایی، وقتی پدر زنم شروع به گفتن این کرد که وقت دیدن نواسه اش رسیده است، همسرم ناگهان ناراضی شد و چوکی اش را ترک کرد. من به پدر و مادر زن گیج خود گفتم که همسرم از زندگی در شب خودداری می کند و دعوت از او بی فایده است. من برای ناامیدی پدر و مادر شوهرم احساس تاسف کردم. من در نیمه شب به حمام بیدار شد و در نور نشت در مقابل اتاق خواب پدر و مادر زن من متوقف شد. وقتی که من زیرچشمی نگاه کردم، پدر و مادر شوهرم در حال دویدن بودند. من فکر کردم که نباید به آن نگاه کنم، اما نمی توانستم چشمانم را از آن بگیرم زیرا از گرسنگی جنسی بودم. من نمی توانستم نعواض بگیرم، و وقتی که من در خفا خودخواهی می کردم، مادر شوهرم آمد. من به او گفتم که صبر کند و به او بگوید که صبر کند زیرا او این کار را نکرد، درست است؟ من به او گفتم که این با من مشکلی ندارد، و او شروع به درمان پسرم کرد.