شوهرم که بعد از ارزیابی شرکت حالش خوب بود، در راه خانه از محل کارش در میخک جلوی ایستگاه جشن کوچکی می داد. او آن را با یک مرد میانسال دل و روده به نام ایکدا، که اتفاقاً در چوکی بعدی مشروب می خورد، زد و ایکدا را به خانه اش دعوت کرد و گفت، "بله، اگر شما مشکلی ندارد، آقای ایکدا، چرا بعد از این دوباره در خانه نمی نوشید؟" "مطمئنی؟" در واقع، مردی به نام ایکدا مرد بزرگی بود که پس از گذراندن شش سال زندان در آن روز به تازگی از زندان آزاد شده بود.