من باور داشتم: "وقتی بزرگ می شودم، با کاکایم ازدواج می کنم." من از وقتی کوچک بودم خواهرزاده ام را دوست داشتم. تقریبا آمدن سن ... ما تقريباً اونجا هستيم... در آن زمان، من دست در دست هم با مردی با همان درجه که خواهرزاده ام نمی دانست راه می رفتم. آیا شما دست نگه داشتن با یک مرد به غیر از من... من کسی را که جوانه های من را می دزدد نمی بخشم. اگر آن را به اندازه کافی توسط مرد دیگری گرفته شود ... من افرادیسیاک را با چای جو خواهرزاده ام مخلوط کردم. من خواهرزاده ام، که بدنش گرم و گیج شده بود. -من به يه ماهي مرکب مجبورش کردم . - حتی اگر او گریه کرد و گفت که او از آن متنفر است، او آن را در یک بیماری همه گیر و آن را بارها و بارها خیس تا زمانی که او بیمار شد. من این نوع رابطه را نمی خواستم. اما راه برگشتی وجود نداره فقط جوانه ها به هیچ کس داده نمی شود.