یک روز، من توسط دانش آموز من "دانا" در شهر نزدیک شد. در صنف درس، انا، یک شاگرد افتخار زیبا، به محض ملاقات با او مرا دعوت کرد، "معلم، هوتل عشق؟" دانش آموزی که فکر می کرد جدی است در واقع یک دختر بچه دار پنهان است. من می دانم که این به خاطر موقعیت من خوب نیست، اما من زمزمه شدم، "هیچ کس تماشا نمی کند، بیایید با سنا سکس کنیم؟" و من وسوسه شیرین را از دست دادم و به هوتل آمدم. - من موهای سیاه زیبای خود را تکان می دم و نمی توانم در چشمانم که به من خیره می شود، و من یک معلم هستم