دختر و شوهرش که پس از یک غیبت طولانی به خانه بازگشتند. یوریکو خوشحال بود که این دو را با روحیه خوب دید. و به اصرار شوهرش، او تصمیم گرفت به دامادش که از یک سفر طولانی خسته شده بود، پیام بدهد. وقتی که من ماساژ می دادم، توده را در چرند دامادم دیدم. من می توانم چشم من را خاموش تنها که ادعا می کرد بزرگتر از شوهرم را ندارد...