تجدید دیدار دراماتیک با یک دوست دوران کودکی از عشق اول! من به زادگاهم برگشتم بعد از اینکه رویای من در شهر شکسته شد. این دوست دوران کودکی من بود که در آنجا به من سلام کرد. لبخند او مانند قبل بود، ملایم و گرم. با این حال ، کلمات بعدی او گفت : اعتراف غم انگیز بود ، "من قصد دارم به ازدواج..." ، و من احساس کردم که این امر می تواند بیش از حد تنها به هم زدن با او مثل این ، بنابراین من گفتم یک کلمه از "من شما را دوست دارم" که من نمی توانستم در گذشته می گویند. دوستان دوران کودکی به یکدیگر خیره می شوند، "قبل از اینکه ازدواج کنیم، برای آخرین بار ..." اولین و آخرین رابطه جنسی تا زمانی که خسته شد به دنبال.