کوجی به شدت مادرش میکو را در آغوش گرفت و گفت: «من شما را راحت می کنم.» - من دیگر نمی توانم به ظاهر تنهای میکو نگاه کنم بدون اینکه پدرش که کارگر است، بر می چرخد. من می توانم شما را راضی ... کوجی که میکو را به عنوان یک زن دوست داشت، نتوانست احساسات خود را سرکوب کند. میکو در برابر اجازه ندادن به فرزندش برای رفتن به دنیای ممنوعه مقاومت می کند، اما لحظه ای که چوب گوشت او به او وارد می شود، لذتی مانند برق از تمام بدنش عبور می کند.