یک روز، در پایان کار نیمه وقت من، تصمیم گرفتم که یک شبه با آقای ایگاراشی، یک دانشجوی مسن تر و تازه کار، به دلیل باران ناگهانی سیل آسا بمانم. من تا به حال خیلی از آن آگاهانه نیست، اما زمانی که من بدن خیس من را دیدم، من نمی توانستم کمک کند اما عصبی. وقتی فهمیختم که باکره هستم، به آرامی تحت فشار قرار گرفتم تا بگویم، "آیا باید سکس را به شما یاد داده کنم؟" حتی پس از من متوجه شدم که من یک زن متاهل بود، من می توانم آن را تحمل نمی کند زمانی که او به من دعوت دوباره ...