درجه هایم قرمز بود، روزهای حضور کافی نداشتم، و در حالت درمانده ای بودم، بنابراین به من یادآوری شد که به کسی نگویم، و معلم خانه ام، آقای هیرگی، مخفیانه مرا به هوتل فراخواند. راستش را بخواهيد، من متعجب شدم چون او عینک پوشيد و به نظر سفت مي رسيد، اما او گفت که با يک درس ويژه مکمل خصوصى پاسخ خواهد داد تا سال را تکرار نکند. من نمی دانستم چه باید بکنم، و وقتی که من موجیموجی بودم، معلم پوستم را لمس کرد و به من غاز داد. طرف معلمی که تا حالا ندیده بودم به عنوان یک باکره، من هیجان زده بود.