بلافاصله بعد از اینکه پدرم دوباره با شیوری ازدواج کرد، او به تنهایی به کار مامور شد. از آن زمان به بعد، او با شیوری که هرگز او را مادرش صدا نکرده است، وقت می گذراند. یک روز، من شاهد خودورفتگی شیوری بودم در حالی که نام خود را می گفتم. من نمی توانم سردرگمی خود را پنهان کنم، اما شیور من را بیشتر وسوسه کرده است.