ساتمی خوشحال بود و یک زندگی عادی متاهل داشت. - شوهر مهربان و همسر دوست، اما مشکلی در زندگی زناشویی او در شب وجود دارد. همسایه اش هوسودا مخفیانه احساساتی نسبت به ساتمی زیبا داشت. -یه روز جسدش رو به یه همسایه می بخشه ساتمی اعتراف غیر منتظره ای از شوهرش می کند که آن را تماشا می کرد. زندگی عادی متاهل با سر و صدا فرو می ریخت ...