همسرم فوت کرد و من با پسرم و همسرش برای چند سال زندگی می کردند. اخیراً، من نمی توانستم کمک کنم اما نگران داماد پسرم هستم. لباس های او بیش از حد بی دفاع و حرکات او را به عنوان اگر او دعوت. و شب ها، من با پسرم بودم، و صبر من نزدیک به حد بود. یک روز، وقتی که گردهمایی ناپدید شد و من به خانه بازگشتم، همسرم با خشونت در حال خودورفتگی بود. من فکر کردم که نباید آن را ببینم، اما من آن را دیدم و همسرم آن را پیدا کرد. بعداً، شوهر دخترم با من صحبت کرد. ظاهرا ، خوب بود که من در حال تماشا بود ، و من می خواستم شما را به آن را دوباره ببینید...