شوهرم که برای یک شرکت انتشاراتی کار می کند، یک معلم رمان نویس احساسی را به خانه اش آورد. به عنوان یکی از طرفداران معلم، من نسخه خطی را برای خواندن دریافت کردم، و همانطور که آن را خواندم، هیجان زده شدم که هرگز تجربه نکرده بودم، و دست چپم بدون دانستن آن به دامنم رفت. بعداً، در حاليکه شوهرش سر کار بود، يک رمان نویس به ملاقاتش آمد. اون مطمئن بود که...