- آقای ساسهارا که زیباست و کار سختگیرانه ای دارد، امروز در تجارت است. با این حال ، آن را به خوبی پیش ن رفت ، بنابراین او به شرکت بازگشت و آماده نقل قول. قبل از اینکه من آن را می دانم، آن را نیمه شب بود و آن را فقط ساساهارا و من در دفتر بود. من شام و الکول را در یک فروشگاه راحتی خریدم، و در حالی که من در حال نوشیدن بودم در حالی که با آقای ساسهارا صحبت می کردم، برق ناگهان قطع شد. من از آقای ساساهارا که مرا در آغوش گرفت هیجان زده شدم. برق دوباره باز شد و ما تصمیم گرفتیم که در شرکت بمانیم. من به صدای دوش بیدار شد و د زیرچشمی نگاه کردن ، و آقای ساساهارا بود به من آرامش به تنهایی...