چهار سال از مرگ شوهرش می شود، و او از سال گذشته با ریوکو زندگی می کند زیرا فکر می کرد دخترش و شوهرش تنها خواهند بود. یک روز دامادش بیمار شد و ریوکو اجازه داد دامادش روی یک فوتون استراحت کند. بعد از مدتی، ریوکو عرق را از بدن دامادش با یک حوله مرطوب پاک کرد. به طور غیر داوطلبانه، اجساد این دو به یکدیگر نزدیک می شوند. داماد نرمی سینه مادر شوهرش را احساس کرد و نعواض گرفت. ریوکو متوجه نعش شد و به دور نگاه کرد، اما سعی کرد با دست و دهانش نعش را کنترل کند و گفت: «دردناک است، این یک راز از دخترم است.» داماد هیجان زده شروع به در کردن لباس زیر ریوکو ...