هیتومی که با شوهر و پدر زنش زندگی می کند که قصد کار کردن ندارد. پدر زنم شریک ازدواج مجدد مادرم بود، اما حتی بعد از مرگ مادرم، با او مثل یک پدر و دختر واقعی رفتار کردم. با این حال، پدر زن به شوهر هیتومی بی احترامی داشت. یک روز، پدر زنش که با شوهرش به نزاب وارد شد، او را از خانه بیرون می کند. "پدر زن، این وحشتناک است!" او گفت، "شما لازم نیست که به عقب بر گردیم که می خواهم. من تو رو خوشحال ميکنم درست مثل مادرم ..."، او چشمان خود را با لبخند دیوانه در آغوش گرفت ...