آقا و خانم کینوشیتا یک فروشگاه راحتی را اداره می کنند. شوهرم فقط کار می کرد و همسرم رینکو زندگی سردی داشت ... یک روز، من یک پسر که در فروشگاه به دستور یک قلدر دزدی گرفتار! - اگرچه او در مورد وضعیت حیاط خلوت پرس و جو می کند، رینکو در نهایت نسبت به پسر ترسو که فقط وحشت زده است احساس بی رحمی می کند. و "به قیمت دزدی از مغازه"، رین ریکو یک چوب گوشت جوان و بی گناه را بوید و بکارت خود را از او گرفت، اما او نمی توانست خوی غم انگیزی را که ناخودآگاه جوانه زده بود سرکوب کند.